قصه نقاشی مغز سارا برای کاهش ترس کودکان از خواب بد

 یه شب، سارا خواب عجیبی دید. توی خوابش، یه جنگل تاریک و بزرگ بود که درخت‌هاش دست‌های دراز و ترسناک داشتن. یه صدای خش‌خش همه‌جا می‌اومد و سارا حس می‌کرد یه چیزی داره دنبالش می‌کنه. قلب سارا تند تند می‌زد و خیلی ترسیده بود. یه دفعه، سارا از خواب پرید. اتاقش تاریک بود و هنوز صدای تند تند قلبش رو می‌شنید. یه لحظه فکر کرد هنوز توی همون جنگل ترسناکه. چشماش رو بست و محکم عروسک خرگوشیش بغل کرد.

مامان سارا که صدای تکون خوردنش رو شنیده بود، آروم در اتاق رو باز کرد و اومد پیشش. “چی شده عزیزم؟ خواب بد دیدی؟” سارا با صدای لرزون گفت: “آره مامان، یه جنگل خیلی ترسناک بود.”

مامان مهربون سارا، دستش رو نوازش کرد و گفت: “می‌دونی چیه سارا؟ خواب‌ها فقط یه جور نقاشی توی مغزمون هستن. واقعی نیستن. وقتی بیدار می‌شی، دیگه اون نقاشی رفته.” بعد ادامه داد: “حالا چند تا کار بهت یاد می‌دم که اگه باز هم خواب بد دیدی، دیگه نترسی.

اول اینکه، وقتی بیدار شدی، چراغ کوچیک کنار تختت رو روشن کن. سارا چراغ کوچکش رو روشن کرد. اتاقش دیگه تاریک نبود.

مامان گفت: “دوم اینکه، چند تا نفس عمیق بکش. آروم بگیر. یادت باشه که تو توی تخت گرم و نرم خودتی و من هم همینجام.”سارا یه نفس عمیق کشید. حس کرد یکم آروم‌تر شده.

از مامانش پرسید: نفس عمیق چیکار میکنه؟ مامان لبخند زد و گفت: خواب بد یک بادکنکه نامرئی که مغزمون روش نقاشی میکشه وقتی تو نفس عمیق می‌کشی و نفستو بیرون میدی این بادکنک نامرئی ازت دور می‌شه و دیگه نمی‌تونه تو رو بترسونه.”

سارا چشماش رو بست و چندتا نفس عمیق کشید تا بادکنک نامرئی که مغزش روش نقاشی جنگل ترسناک کشیده ازش دور بشه. بعد مامان سارا یه قصه قشنگ براش تعریف کرد تا دوباره خوابش ببره. از اون شب به بعد، سارا هر وقت خواب بد می‌دید، اول چراغش رو روشن می‌کرد، چندتا نفس عمیق می‌کشید تا بادکنک نامرئی که مغزش روش نقاشی میکشه ازش دور بشه. سارا وقتی اینکارها رو می کرد دیگه از خواب‌های بد نمی‌ترسید، چون می‌دونست اونا نقاشی مغزشند واقعی نیستند.